×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

داستان.

پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم... ما همدیگرو به حد مرگ دوست داشتیم. سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود... اما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به وضوح حس می کردیم.می دونستیم بچه دار نمی شیم. ولی نمی دونستیم که مشکل از کدوم یکی از ماست. اولاش نمی خواستیم بدونیم. با خودمون می گفتیم، عشقمون واسه یه زندگی رویایی کافیه. بچه می خوایم چی کار؟ امادر واقع خودمونو گول می زدیم. هم من هم اون، چون هر دومون عاشق بچه بودیم.تا اینکه یه روز؛ علی نشست رو به رومو گفت: اگه مشکل از من باشه، تو چی کار می کنی؟فکر نکردم تا شک کنه که دوسش ندارم. خیلی سریع بهش گفتم : من حاضرم به خاطر تو روی همه چی خط سیاه بکشم.علی که انگار خیالش راحت شده بود یه نفس راحت کشید و از سر میز بلند شد و راه افتاد.گفتم: تو چی؟ گفت: من؟گفتم: آره... اگه مشکل از من باشه... تو چی کار می کنی؟برگشت و زل زد به چشامو گفت: تو به عشق من شک داری؟ فرصت جواب ندادو گفت: من وجود تو رو با هیچی عوض نمی کنم.با لبخندی که رو صورتم نمایان شد خیالش راحت شد که من مطمئن شدم اون هنوزم منو دوس داره.گفتم: پس فردا می ریم آزمایشگاه.گفت: موافقم، فردا می ریم.و رفتیم ... نمی دونم چرا اما دلم مث سیر وسرکه می جوشید. اگه واقعا عیب از من بود چی؟!سر خودمو با کار گرم کردم تا دیگه فرصت فکر کردن به این حرفارو به خودم ندم...طبق قرارمون صبح رفتیم آزمایشگاه. هم من هم اون. هر دو آزمایش دادیم تا اینکه بهمون گفتن جواب تا یک هفته دیگه حاضره...یه هفته واسمون قد صد سال طول کشید...اضطرابو می شد خیلی آسون تو چهره هردومون دید.با این حال به همدیگه اطمینان می دادیم که جواب ازمایش واسه هیچ کدوممون مهم نیس.بالاخره اون روز رسید. علی مث همیشه رفت سر کار و من خودم باید جواب آزمایشو میگرفتم... دستام مث بید می لرزید. داخل آزمایشگاه شدم...علی که اومد خسته بود. اما کنجکاو ... ازم پرسید جوابو گرفتی؟که منم زدم زیر گریه. فهمید که مشکل از منه. اما نمی دونم که تغییر چهره اش از ناراحتی بود یا از خوشحالی ...روزا می گذشتن و علی روز به روز نسبت به من سردتر و سردتر می شد.تا اینکه یه روز که دیگه صبرم از این رفتاراش طاق شده بود، بهش گفتم: علی، تو چته؟ چرا این جوری می کنی؟اونم عقده شو خالی کرد و گفت: من بچه دوس دارم مهناز.مگه گناهم چیه؟! من نمی تونم یه عمر بی بچه تو یه خونه سر کنم.دهنم خشک شده بود و چشام پراشک. گفتم اما تو خودت گفتی همه جوره منو دوس داری...گفتی حاضری بخاطرم قید بچه رو بزنی. پس چی شد؟گفت: آره گفتم. اما اشتباه کردم. الان می بینم نمی تونم. نمی کشم...نخواستم بحثو ادامه بدم... دنبال یه جای خلوت می گشتم تا یه دل سیر گریه کنم و اتاقو انتخاب کردم...من و علی دیگه با هم حرفی نزدیم تا اینکه علی احضاریه آورد برام و گفت می خوام طلاقت بدم یا زن بگیرم!نمی تونم خرج دو نفرو با هم بدم، بنابراین از فردا تو واسه خودت؛ منم واسه خودم ...دلم شکست. نمی تونستم باور کنم کسی که یه عمر به حرفای قشنگش دل خوش کرده بودم، حالا به همه چی پا زده.دیگه طاقت نیاوردم لباسامو پوشیدم و ساکمم بستم.برگه جواب آزمایش هنوز توی جیب مانتوام بود.درش آوردم یه نامه نوشتم و گذاشتم روشو هر دو رو کنار گلدون گذاشتم.احضاریه رو برداشتم و از خونه زدم بیرون...توی نامه نوشته بودم:علی جان، سلام امیدوارم پای حرفت واساده باشی و منو طلاق بدی. چون اگه این کارو نکنی خودم ازت جدا می شم.می دونی که می تونم. دادگاه این حقو به من می ده که از مردی که بچه دار نمی شه جدا شم. وقتی جواب آزمایشارو گرفتم و دیدم که عیب از توئه باور کن اون قدر برام بی اهمیت بود که حاضر بودم برگه رو همون جا پاره کنم...اما نمی دونم چرا خواستم یه بار دیگه عشقت به من ثابت شه...توی دادگاه منتظرتم... امضا؛ مهناز..نظردهی فراموش نشه امتیاز به داستان از 1تا 20
دوشنبه 26 آذر 1391 - 1:00:23 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

ali

alialime

http://www.gegli.com

ارسال پيام

پنجشنبه 30 خرداد 1392   9:29:34 PM

جالب بود وامتیاز 20 میدم امیدوارم تو زندگی هیچ کس اتفاق نیوفته

آخرین مطالب


به یاد سیران عزیز


داستان.


زن،،،،،،


زن رو باید بغل کرد،،،،


زن زیباست،،،،،


از عشق تا،،،،،فاحشه،،،،،


زن؟؟؟؟!!!!!!!!


مادر


عشق


من یک زن هستم


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

87134 بازدید

53 بازدید امروز

20 بازدید دیروز

123 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements