نه خیلی هیجان انگیز . خیلی ساده و معمولی دارم زندگی میکنم . این وسط خودم تناقض همه ی معمولی هایش هستم . من که همه چیز را " میبینم " حتی اگر درک نکنم همیشه انگار ندیده شده ام . یا که دیده شده ام اما انگار ندیده شده ام . دلم برای همه چیز تنگ است . برای تو ، برای ابرَم ، برای بابا ، برای مادر حتی . برای دانیال . برای روزهای بهتر . خودم را که در آینه نگاه میکنم انگار مسافت طولانی ای را دویده ام و نفس نفس میزنم . از دوردست های آینه نفس نفس میزنم . شما یک سماور اسباب بازی داشتید . یادت بود . اما مرا یادت نیست . یادت نیست . کف دستم سرد است . گذاشته مش روی لپ تاپ تا گرم شود . میخواهم بیستمین برگ از دفترچه خاطرات شصت برگ لورا را بنویسم . الان . یا فردا . لورا . نمیدانستم انقدر دوست نداشتنی هستم . که آخرش بگویی " اه چرا اینقدر فکر مرگ و بدبختی هسی ؟! یه کم تو نخ عشق و حال باش " . میخواهم فراموشت کنم . میخواهم از امروز مدام ابرم را ببینم ، بروم پارک گفت و گو و بهاریه بنویسم یا که دست بچه ها را بگیرم و ببرم پارک جمشیدیه و از دماغ نیما تا کفش های الهه را عکس بندازم . میخواهم دوباره بهار شود و آلاچیق های گفت و گو را بهار بگیرد یا اردک ها و غازهای زمستانی دریاچه ی این پارک بالاسرمان برگردند و برایشان دست تکان دهم . میخواهم یک مدتی با تنهایی حال کنم . میخواهم تو را از خودم دریغ کنم . میخواهم خیلی دوستت نداشته باشم . میخواهم که خیلی خیلی دوستت داشته باشم . حالا تو هی بگو افسرده ای ، افسرده ای ... حالا هی بخند . خوب میخندی . بخند . انگار از دوردست های آیینه دارم نفس نفس میزنم . یا که تب کرده ام و این ها کابوس است ؟! مادر چند وقت است که از وقت خواب من گذشته است ؟ چرا خوابم نمی برد ؟ من سرما خورده ام مادر ، میشه ببوسی ام ؟ مسری نیست ؟ میشه نرم مدرسه ؟! گواهی ؟!گواهی نداری ؟! مادر من چند سالمه ؟ چرا این قدر پیر شدی ؟ مادر بابا آن شب دست راستش زخم بود یادت هست ؟! یعنی میگی با زخم اش هنوز زنده است ؟
چرا خوابم نمی برد ؟ چرا خوابم نمی برد ؟
87111 بازدید
30 بازدید امروز
20 بازدید دیروز
100 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian